دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی
دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی
شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی
درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی
از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی
دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی
بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی