حصار دل

یکی از دوستان عزیزم لینکی برام فرستاد که حیف دیدم توی وبلاگ نگذارم
نمی دانم چه بگویم ، نمی دانم از کجا آتش دل را بگویم یا سوزش سینه را سنگینی این غم جاگداز را که بر جان من مثل بختک افتاد است زار بزنم ،فریاد کنم . کلمات در کنج دلم از قفسی گرفتارند ، پر و بال می زنند و آهنگ رهایی دارند ولی رهائیشان محال است عقده بسته ای که گرفتارش گشته اند با این تکانها شکسته نمی شود باید ریخت باید ویران کرد این بنیان را و باید این زندان را از ریشه برکند باید که تنها شد از خود و از دیگران برید باید راهی باز کرد شکافی که جویبار عقده ها که در دل تپه های جان محصورند بیرون آیند و حقیقت را فریاد زنند .باید آنقدر گریست تا شاید در ارتعاش نعر ه ها پیامهایی از این فروخفتگان باشد .



لطفا نظرات تکمیلی خود را بنویسید. از توهین به اشخاص یا افکار و گروهها خودداری نمایید. نظرات حاوی توهین پس از ویرایش منتشر میشود. ممنون