بیست و پنج سنت

با سلام اولین پستم رو با یه داستان کوتاه شروع می کنم. در نظر دارم گاهی اوقات بعضی داستانهای کوتاه جالب و دلنشین را ترجمه کنم. امیدوارم مورد توجه خوانندگان قرار بگیره… در دورانی که بستنی ساندی ارزان بود، پسر ۱۰ ساله‌ای برای خوردن بستنی وارد کافی‌شاپ هتلی شد. پیشخدمت لیوان آبی جلوی او گذاشت. […]