داستان اساطیری خلقت انسان

امروز می خوام داستانی را براتون تعریف کنم که به نظرم جالبه اما این داستان جنبه اساطیری داره و در رابطه با خلقت انسان است داستان به این شرح است که روزی خدای دل مشغولیها در کنار اقیانوس با زمین در حال درست کردن موجودی با گل بودن در همین زمان خدای ژوپیتر از آنجا می گذشت خلقت که پایان یافت بر سر اسم گذاشتن بر آن موجود اختلاف پیش آمد هرکسی می گفت که اسم من را باید بر روی آن موجود بگذاری تا اینکه خدای زهل به آنجا رسید وقتی از ماجرا مطلع شد به ژوپیتر گفت که روح این موجود پس از مرگ از آن توست وآن را پس می گیری و ای زمین تونیز ساکت باش که جسم این موجود نیز از آن توست و ای خدای دل مشغولیها تونیز جزو ذات این موجود هستی پس من نام این موجود را انسان یا Human می گذارم و از آن روز بوده که دل مشغولی جزو لاینفک زندگی بشر شد



لطفا نظرات تکمیلی خود را بنویسید. از توهین به اشخاص یا افکار و گروهها خودداری نمایید. نظرات حاوی توهین پس از ویرایش منتشر میشود. ممنون